عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

گاه ميرويم تا برسيم

گاه می رویـم تا برسیـم‎ ... گاه می رویم تا برسیم. کجایش را نمی ‌دانیم. فقط می‌ رویم تا برسیم ... بی خبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست. گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست. باید دید، شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت کند. باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده ... گاه رسیده ای و نمی‌ دانی و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای مهم رسیدن نیست، مهم آغاز است که گاهی هیچ روی نمی دهد و گاهی می شود بدون آنكه خواسته باشی! پدرم می گفت تصمیم نگیر! و اگر گرفتی آغاز را به تأخیر انداختن، نرسیدن است اما گاهی آغاز نکردنِ یک مسیر بهترین راه رسیدن است ...
28 آذر 1393

اولين دندانپزشكي

سلام ماه خوشگلم   ديروز بعد از ظهر با هم رفتيم دندانپزشكي .البته هفته پيش معاينه شديم و عكس انداختيم ديروز هم رفتيم تا دكتر هم دندون شمارو پر كنه هم دندون عقل مامانيو بكشه .آخه يكي از دندونهاي آسيات كمي رنگش عوض شده بود .خلاصه اول دندون شما رو پر كردن و بعدش هم دندون منو كشيدن .مثل آقاها اولش هيچي نگفتي ولي در حين تراشيدن دندونت كمي دردت گرفتو و صدات در اومد ولي بنده خدا دكتر سريع كارشونو انجام دادن . من هم خيلي اذيت شدم .امروز هم با همديگه مونديم خونه .بابايي هم مرخصي گرفتو و چون من حالم زياد خوب نبود مونده پيشمون .عزيزم از دندونهاي نازت خوب مراقبت كن تا ديگه مجبور نشي بري دندونپزشكي .البته دكتر گفت مشخصه كه هر دوتاييمون ...
9 آذر 1393
1